کد مطلب:28774 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:98

حرکت امام به سوی حَروراء و توبه گروهی از خوارج












2678. الفتوح - پس از بیانِ بازگشت عبد اللَّه بن عبّاس از حروراء و گزارش دادنِ وی به امام علیه السلام درباره آنچه میان وی و خوارج گذشته است -:علی علیه السلام همراه صد مرد از یارانش، به سوی خوارج مَركَب راند تا در حروراء به ایشان رسید. چون این خبر به خوارج رسید، عبد اللَّه بن كَوّاء، همراه صد مرد از یارانش مَركَب راند تا مقابل علی علیه السلام ایستاد.

علی علیه السلام به وی گفت:«ای ابن كوّاء! سخن بسیار است. از یاران خویش جدا شو و نزد من آی تا با تو سخن بگویم».

ابن كوّاء گفت:آیا از شمشیر تو در امانم؟

علی علیه السلام گفت:«آری؛ تو از شمشیر من در امانی».

ابن كوّاء با ده تن از یارانش حركت كرده، به علی علیه السلام نزدیك شدند. ابن كوّاء خواست سخن را بیاغازد، كه مردی از یاران علی علیه السلام بر او بانگ زد و گفت:خاموش باش تا آن كس كه در سخن گفتن سزاوارتر از توست، به سخن پردازد.

پس ابن كوّاء سكوت ورزید و علی بن ابی طالب علیه السلام لب به كلام گشود. از نبردی سخن گفت كه میان او و معاویه رخ داده بود و از روزی یاد كرد كه قرآن ها برافراشته شدند و این كه چگونه بر آن دو داور، اتّفاق كردند.

سپس علی علیه السلام به وی گفت:«ای ابن كوّاء، وای بر تو! آیا در آن روز كه قرآن ها برافراشته شدند، به شما نگفتم كه چگونه شامیان، قصد فریب دادن شما را دارند؟ آیا نگفتمتان كه سلاح[ های شما ]ایشان را گَزیده و از جنگ، بیمناك گشته اند و مرا وا گذارید تا كارشان را یكسره كنم؛ امّا شما گفتید:همانا این قوم، ما را به كتاب خدای عزوجل فرا خوانده اند. پس یا ایشان را اجابت كن و یا همراه تو نمی جنگیم و به ایشان تسلیمت می كنیم؟

آن گاه كه سخن شما را پذیرفتم و خواستم پسر عمویم ابن عبّاس را برگزینم تا از جانب من داور باشد - زیرا وی مردی است كه در پی بهره ای از این دنیا نیست و هیچ كس در فریفتنش طمع نمی بندد -، گروهی از شما از سخنم سر باز زدید و مرا به انتخاب ابو موسی اشعری وا داشتید و گفتید:ما به این مرد خشنودیم. پس، به اكراه، سخنتان را پذیرفتم و اگر یارانی جز شما در آن هنگام داشتم، اجابتتان نمی كردم. سپس در حضور شما بر داوران شرط كردم كه بر پایه آنچه در قرآن نازل شده، از آغاز تا پایان، و یا سنّتِ غیر قابل اختلاف، داوری كنند و اگر چنین نكرده باشند، پذیرش رأیشان بر من واجب نیست. آیا چنین بود یا نبود؟».

ابن كوّاء گفت:راست می گویی؛ یكسره چنین بود. پس چرا آن گاه كه دریافتی داوران به حق داوری نكرده اند و یكی، دیگری را فریفته، به جنگ با آن قوم بازنگشتی؟

علی علیه السلام گفت:«تا زمانی كه مهلت مقرّر میان من و ایشان پایان پذیرد، مرا راهی برای جنگ با ایشان نیست».

ابن كوّاء گفت:آیا بر این مطلب مصمّمی؟

گفت:«مگر چاره ای دیگر دارم؟ ای ابن كوّاء! بنگر كه اگر من یارانی داشته باشم، از حقّم فرو می نشینم؟».

در این هنگام، ابن كوّاء بر شكم اسبش نواخت و همراه آن ده تن كه با وی بودند، به سوی علی علیه السلام روان شد. و بدین سان، آنان از اندیشه خوارج بازگشتند و با علی علیه السلام به كوفه درآمدند و دیگران پراكنده شدند، در حالی كه می گفتند:حكم، تنها از آنِ خداست، و از كسی كه خدا را نافرمانی كرده، نمی توان اطاعت كرد.[1].

2679. الأخبار الطوال - در بیان دلیل آوری های امام علی علیه السلام نزد خوارج -:علی علیه السلام گفت:«مردی از شما كه خود می پسندید، به سوی من آید تا گفتگو كنیم. اگر حجّت بر من واجب افتاد، نزد شما اقرار می ورزم و به درگاه خدا توبه می كنم؛ و اگر بر شما واجب افتاد، شما از خداوندی كه به سویش باز می گردید، پروا ورزید».

خوارج به عبد اللَّه بن كوّاء - كه از بزرگانشان بود -، گفتند:به سوی او روان شو تا با وی احتجاج كنی.

ابن كوّاء به سوی علی علیه السلام حركت كرد. علی علیه السلام گفت:«آیا این را پسندیدید؟».

گفتند:آری!.

گفت:«بار خدایا! گواه باش، كه گواهیِ تو بَس است!».

[ سپس] علی علیه السلام گفت:«ای ابن كوّاء! پس از تن دادن به ولایتم و جنگیدنتان به همراهی ام و فرمانبرداری تان از من، چه شد كه از من روی گرداندید؟ چرا در نبرد جَمَل از من سر بر نتافتید؟».

ابن كوّاء گفت:آن جا، حَكَمیّت (داوری) در میان نبود!

علی علیه السلام گفت:«ای ابن كوّاء! آیا من بیشتر بر هدایتم یا پیامبر خدا؟».

ابن كوّاء گفت:پیامبر خدا.

علی علیه السلام گفت:«آیا سخن خدای عزوجل را [ در ماجرای مُباهله] نشنیده ای:"فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ؛ [2] بگو: بیایید تا ما پسران خود را و شما پسرانتان را، و ما زنان خود را و شما زنانتان را، و ما جان های خود را و شما جان هایتان را فرا خوانیم"؟ آیا خداوند تردید داشت كه آنان ناراست می گویند؟».

گفت:این احتجاجی بود بر ایشان؛ امّا تو آن گاه كه داوری را پذیرفتی، در [ حقّانیّت] خویش تردید كردی. پس ما به تردید كردن در تو سزاوارتریم.

گفت:«همانا خدای فرازمند می فرماید:"فَأْتُواْ بِكِتَبٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَآ أَتَّبِعْهُ؛ [3] شما كتابی از جانب خدا بیاورید كه از آن دو هدایتگرتر باشد تا من از آن پیروی كنم"».

ابن كوّاء گفت:این نیز احتجاجی از وی بود با ایشان.

و همچنین به همین گونه، علی علیه السلام با ابن كوّاء استدلال می كرد كه ابن كوّاء گفت:تو در همه سخنانت، راست گفتاری، جز آن كه با پذیرش داوریِ آن دو داور، كفر ورزیدی.

علی علیه السلام گفت:«وای بر تو، ای ابن كوّاء! همانا جز این نیست كه من فقط ابو موسی را داوری دادم؛ و عمرو را معاویه داور ساخت».

ابن كوّاء گفت:پس ابو موسی كافر شد.

علی علیه السلام گفت:«وای بر تو! او چه زمان كافر شد؟ آن گاه كه من او را برگزیدم یا آن زمان كه وی حكم كرد؟».

گفت:نه؛ بلكه آن زمان كه حكم كرد.

گفت:«آیا ندیدی كه من او را در حالی كه مسلمان بود، برگزیدم و به گفته تو، پس از آن كه من برگزیدمش، كفر ورزید؟ آیا در نظر تو، اگر پیامبر خدا مردی از مسلمانان را به سوی گروهی از كافران می فرستاد تا ایشان را به جانب خدا فرا خوانَد و او آنان را به غیر خدا فرا می خوانْد، پیامبر خدا را گناهی بود؟».

گفت:نه.

گفت:«وای بر تو! پس اگر ابو موسی گم راه گشت، مرا چه گناهی است؟ آیا با گم راهیِ ابو موسی، بر شما روا می شود كه شمشیرهاتان را بر دوش افكنید و با آن به سوی مردم رو كنید؟».

چون بزرگانِ خوارج چنین شنیدند، به ابن كوّاء گفتند:باز گرد و گفتگو با این مرد را وا گذار!

پس وی نزد یارانش بازگشت و آن قوم، همچنان در گم راهی ماندند.[4].

2680. الكامل - در بیان ماجرای خوارج -:روایت شده است كه در آغاز خروج ایشان بر علی علیه السلام، وی صَعصَعة بن صُوحان عبدی - كه او را پیش تر به جانب آنان فرستاده بود - و زیاد بن نضر حارثی را همراه عبد اللَّه بن عبّاس فرا خوانْد و به صعصعه گفت:«چنان كه تو دیدی، آنان بیشتر گردِ كدام كس را گرفته اند؟».

گفت:یزید بن قیس اَرحَبی.

پس علی علیه السلام به سوی آنان در حَروراء مَركَب رانْد و در میان ایشان گشت تا به خیمه یزید بن قیس رسید و در آن، دو ركعت نماز گزارْد. سپس بیرون آمد و بر كمان خویش تكیه زد و به مردم روی كرد و گفت:«این است آن جایگاهی كه هر كس در آن پیروز شود، در روز قیامت پیروز شده است. شما را به خداوند سوگند می دهم، آیا از میان خویش، كسی را می شناسید كه بیش از من از داوری بیزار بوده باشد؟».

گفتند:خدای را، نه!

گفت:«آیا می دانید كه شما مرا به پذیرش داوری وا داشتید؟».

گفتند:خدای را، آری!

گفت:«پس بر چه پایه، با من مخالفت كرده وعهدم را شكسته اید؟».

گفتند:ما گناهی بزرگ مرتكب شدیم و نزد خدا توبه كردیم. تو [ نیز] از این گناه نزد خدا توبه كن و از او آمرزش خواه، تا به سویت بازگردیم.

علی علیه السلام گفت:«همانا من از هر گناهی نزد خدا توبه می كنم».

پس شش هزار تن از ایشان با وی بازگشتند. آن گاه كه در كوفه استقرار یافتند، چنین رواج دادند كه علی، از داوری بازگشته و آن را گم راهه شمرده است؛ وگفتند:همانا امیر مؤمنان در انتظار است تا مَركَب ها فربه شوند و اموال گرد آید و سپس به سوی شام حمله بَرَد.

پس اشعث بن قیس نزد علی علیه السلام آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! مردم می گویند كه تو داوری را گم راهه شمرده ای و انتخاب داور را كفر دانسته ای.

پس علی علیه السلام مردم را مخاطب ساخت و گفت:«هر كس می پندارد من از داوری بازگشته ام، دروغ می گوید؛ و هر كس آن را گم راهه می داند، خودْ گم راه تر است». آن گاه، خوارج از مسجد بیرون شدند و رأی خود در پیش گرفتند.

به علی علیه السلام گفته شد:آنان بر تو خروج كرده اند.

گفت:«من با ایشان نمی جنگم تا آن گاه كه ایشان با من بجنگند؛ و به زودی چنین می كنند!».[5].

2681. تاریخ الطبری - به نقل از عمارة بن ربیعه، در بیان ماجرای خوارج -:علی علیه السلام، زیاد بن نضر را به سوی ایشان روانه كرد و گفت:«بنگر آنان بیشتر گِرد كدام یك از سَرانشان را گرفته اند».

پس وی تأمّل كرد و به او خبر داد كه آنان، بیش از همه، پیرامون یزید بن قیس گرد آمده اند.

علی علیه السلام، همراه گروهی، روان شد تا نزد ایشان رسید و به خیمه یزید بن قیس درآمد و در آن داخل شد و همان جا وضو ساخت و دو ركعت نماز گزارْد و حكومت اصفهان و ری را به او وا نهاد. سپس برون آمد تا نزد خوارج رسید كه مشغول مذاكره با ابن عبّاس بودند و گفت:«سخن گفتن با ایشان را ادامه نده! خدایت رحمت كند؛ مگر تو را [ از این كار] نهی نكرده بودم؟».

سپس سخن را آغاز كرد و پس از سپاس و ستایش خدای عزوجل گفت:«بار خدایا! این، جایگاهی است كه هر كس در آن پیروز شود، پیروزی در روز قیامت شایسته اوست؛ و هر كس در آن، سخن گوید و تباهی زاید، در آخرتْ نابینا و گم راه است.

آن گاه به ایشان گفت:«پیشوای شما كیست؟».

گفتند:ابن كوّاء!

علی علیه السلام گفت:«چه چیز شما را بر ما شورانده است؟».

گفتند:پذیرش داوری در جنگ صفّین، از جانب شما.

گفت:«شما را به خداوند سوگند می دهم، آیا می دانید آن گاه كه ایشان قرآن ها را برافراشتند، شما گفتید:دعوت آنان به كتاب خدا را اجابت می كنیم؛ و من به شما گفتم:"من این قوم را بیش از شما می شناسم؛ آنان نه اهل دین اند و نه قرآن. من در كودكی و بزرگ سالی با ایشان معاشرت داشته ام و می شناسمشان. آنها بدترینِ كودكان و بدترینِ بزرگان اند؛ بر حق و راستیِ خویش به پیش روید؛ جز این نیست كه این قرآن ها به نیرنگ و نفاق و حیله برافراشته شده است" امّا شما رأی مرا پس زدید و گفتید:نه! ما دعوت ایشان را می پذیریم. و من به شما گفتم:"به یاد داشته باشید سخنم را و این كه مرا نافرمانی كردید".

پس آن گاه كه جز به داوری، به چیزی دیگر خشنود نشدید، من بر دو داور شرط كردم كه آنچه را قرآن زنده داشته، زنده دارند و آنچه را قرآن میرانده، بمیرانند.

پس اگر به حكم قرآن داوری كرده اند؛ ما را نرسد كه با آن داور كه به حكم قرآن داوری كرده، مخالفت كنیم؛ و اگر از حكم قرآن سر پیچیده اند، ما از حكم آنان بیزاریم».

به وی گفتند:حال به ما خبر دِه آیا داور كردنِ مردان درباره جان انسان ها را عادلانه می دانی؟

گفت:«ما مردان را داور نكردیم، بلكه قرآن را به داوری برگزیدیم؛ و این قرآن، تنها خطّی است نگاشته شده میان دو جلد كه خود، سخن نمی گوید، بلكه مردان اند كه از زبان آن سخن می گویند».

گفتند:پس بگو چرا میان خود و ایشان، مهلت قرار دادی؟

گفت:«تا نادان دریابد و عالم، ثابت قدم شود؛ امید كه خدای عزوجل در این مدّتِ آرامش، این امّت را اصلاح سازد. به شهر خویش وارد شوید؛ خدایتان رحمت كناد!».

پس آنان همگی داخل شدند.[6].

2682. العقد الفرید - در بیان گفتگوی امام علیه السلام با ابن كوّاء -:علی علیه السلام به وی گفت:«ای ابن كوّاء! هر كس در این دین گناهی مرتكب شود كه در اسلام، بدعت شمرده گردد، او را از همان گناه توبه می دهیم؛ و همانا توبه تو آن است كه هدایتی را كه از آن برون شده ای، بشناسی و ضلالتی را كه بدان داخل گشته ای، دریابی».

ابن كوّاء گفت:ما انكار نمی كنیم كه فریب خورده ایم.

عبد اللَّه بن عمرو بن جرموز - كه از قاریانِ اهل حروراء بود -، به علی علیه السلام گفت:به خدا سوگند، ما [ معنای] این آیه را درك كردیم:"الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُواْ أَن یَقُولُواْء َامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ؛ [7] الف لام میم! آیا مردم پنداشتند كه همین كه بگویند ایمان آوردیم، وا نهاده می شوند و آزموده نمی گردند؟».

پس بازگشتند و ورای علی علیه السلام، نماز ظهر گزاردند و همراه او به كوفه بازآمدند. از آن پس، درباره بازگشتشان به اختلاف افتادند و برخی، دیگری را سرزنش كرد.[8].









    1. الفتوح:253/4. نیز، ر. ك:مناقب آل أبی طالب:189/3، كشف الغمّة:264/1.
    2. آل عمران، آیه 61.
    3. قصص، آیه 49.
    4. الأخبار الطوال:208.
    5. الكامل:1130/3، شرح نهج البلاغة:278/2، بحار الأنوار:353/33.
    6. تاریخ الطبری:65/5، الكامل فی التاریخ:393/2، الإرشاد:270/1.
    7. عنكبوت، آیه 1 و2.
    8. العقد الفرید:345/3، جواهر المطالب:69/2.